سه شنبه ...
سه شنبه، بغـض کبـودی است بیکس و آرام کـه می بـرد غـــم خـود را به خـلـوتی ناکـام
سه شنبه، بغـض فـروخـورده ای که در جمعه بـدل شـده ست به اشکی بهانه گیر و مدام
سه شنبه، کودکیِ جمعه های دلتنگی ست تـمـــام قـدمت یک زخـم و درد یک سـرسام
هـمـیـشه ســایـه ی یـک انـتـظار جـانـفـرسـا فـــتـاده بـر سـر ایــن روزهــای نــافـــــــرجـام
سرِسه شنبه غمی روی زانوی جمعه است وصبر جمعه ی بی خانمان شده ست تمام
کـجـاست چـاره ی ایـن هـفتـه های درمانده؟ کــــجـاست آخـر ایـن انـتـظار بـی انــجــــام؟
"سودابه مهیجی"
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
فاضل نظری