به شیشه های اتاقــم دوباره هــا کردم
و از نـوشـتن اسمـت بـر آن حــیـا کـردم
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد
به پای شیشه نشستم رضا رضا کـردم
دراین اتاق که از هر طرف به دیوار است
تــو را بـرای رهـــایی خــود صــدا کـــردم
آهـــای ضـامـن هفت آسمان مـرا دریاب
که من فـقـط به هــوای تـو بـال وا کــردم
همین که بوی تو پـیـچـیـده در نفسهایم
به پـر کـشـیـدن در خـویش اکــتـفا کـردم
نگاه کـردم و بر شیشه جای گنبد نیست
به شیشه های اتـاقـــم دوباره هـا کـردم
"محمد خادم"
عده ای از حضرت رضا علیه السلام خواهش کردند که در حضور مأمون در مناظرهای
در مورد امامت شرکت کند. امام پذیرفت، مجلسی تشکیل شد و
"یحیی بن ضحاک سمرقندی" برای بحث با او دعوت شد.
امام فرمود:« بپرس! »
او گفت: « شما بپرسید ای پسر رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.»
امام فرمود:«ای یحیی، نظر تو درباره کسی که ادعا میکند راستگوست ولی به راستگویان،
نسبت دروغگویی میدهد، چیست؟آیا چنین کسی راستگو و پیرو دین حق است یا دروغگو؟»
یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت . مأمون گفت: « چرا جواب نمیدهی؟ »
یحیی گفت: « سؤالی از من کرد که نمیتوانم پاسخ دهم.»
مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید:« منظورتان از این سؤال چه بود؟»
امام فرمود:« من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر ابوبکر راستگو بوده، پس راویان صادق و راستگو
که گفته اند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا اعلام کرد:
« شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم.»
باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است می گوییم
امیر باید از رعیّت بهتر باشد، پس ابوبکر امام نیست.
همچنین از قول ابوبکر نقل کرده اند که گفته است:
« من شیطانی دارم که مرا وسوسه می کند و من گرفتار او هستم.»
اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است، پس نمی تواند امام باشد
چون شیطان نمی تواند در امام تصرّف کند و نیز از عمر نقل کرده اند که گفته است:
« امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کرد؛
پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید. »
اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته
که خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد. »
سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آنچنان عصبانی و ناراحت شد، بی مقدمه
فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند.
سپس گفت: « مگر من نگفتم حضرت رضا راشروع کننده بحث قرارندهید و برعلیه اوجمع نشوید؟!
اینها علمشان از علم رسول الله است !»
بحارالانوار/ج 10/ص 348
.
.
.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد ...
قــرار بـود دلـم را حــــرم نگــه داری
یقین که با دلتان خوب تا نکرده دلم
ببین دوباره دلم بین جلوه هاگم شد
ولی هـنـوز دلـت را رهـا نکـرده دلم
تو شبای بی کسی ، رو لب خداخدا دارم
هرجا نا امید میشم ، میگم امام رضا دارم
بـا ایـن دل رو سـیـاه ، کـنـار نـمـیای آقـا ؟
بازاومدم گدایی ، مهمون نمی خوای آقا ؟
ایها الرئوف فــدای تـو این جـونِ نـاقـابـلـم
ایها الرئوف بببین بی پناه و شکسته دلم
ایها الرئوف تو دست توِ چـاره ی مـشکلم
میونِ صحن و سرات ، چقدر برو بیا داری
پای ایـوون طـلات یـه شعـبه کـربلا داری
حاجـت دارا مـیدونن ، تو بـاب هـر مرادی
کـربـلا هـرکی رفـتـه ، بـراتـشـو تـو دادی
اومدم آقا به حال و روزم یک نگاه کنی
جون مادرت چی میشه مَنا سربه راه کنی
یـک شـب جمـعـه مَنا زائـر کـربـلا کنی