فـرهـنگ انـتـظـار ...
نمی توان نشست و به ندبه خواندن اکتفا کرد و انتظار فرج کشید
فرهنگ انتظار از بطن "عاشورا" بر می خیزد
نه از کنج عافیت طلبی.
"شهید آوینی"
نمی توان نشست و به ندبه خواندن اکتفا کرد و انتظار فرج کشید
فرهنگ انتظار از بطن "عاشورا" بر می خیزد
نه از کنج عافیت طلبی.
"شهید آوینی"
نمی خواهم قیامت غیر تو مال کسی باشم
به غیر از کربلا حیف است دنبال کسی باشم
به دنبال تو می گردم در آنجا مثل این دنیا
تویی آمال من ،من از چه آمال کسی باشم
سری دارم اگر بر تن امانت دار دلدارم
نمی خواهم خیانت کار اموال کسی باشم
سری بر نیزه می بینم تنی بر خاک روز و شب
به سینه محرم اسرار گودال کسی باشم
سر و روی امام نی سوارم بس که مجروح است
نمی خواهم دگر جویای احوال کسی باشم
نه حالی مانده در حالم نه عیدی مانده در عالم
چگونه با چنین منوال خوشحال کسی باشم
به بامی اوج می گیرم که خود از موج خون پرزد
برو ای نفس تا من هم پر و بال کسی باشم
به بال سوخته آموخته دل ،پر گرفتن را
خوش آنروزی که در آتش سبک بال کسی باشم
مدال آتش عشقت به سینه سوز می بخشد
که من رسواترین دل بر لب و خال کسی باشم
عطش را تشنه ام یاران که آتش می زند بر دل
که من شرمنده حلقوم اطفال کسی باشم
امـامـا
از خــدا
فـقــط تـو
بـرای زمـیـن
بـاقی مـانده ای ....
..... بـرگــرد
"اللهم عجل لولیک الفرج"
ما درب خانه ای به جزاین درنمی رویم
ما بی علی کـنار پـیـمـبـر نمی رویم ...
هر گدایی برسد لطف که دارد امّا
به گدایان برادر نظرش بیشتر است ...
پس زائر یاریم ، توکلت علی الله
ما عبد نگاریم ، توکلت علی الله
عده ای از حضرت رضا علیه السلام خواهش کردند که در حضور مأمون در مناظرهای
در مورد امامت شرکت کند. امام پذیرفت، مجلسی تشکیل شد و
"یحیی بن ضحاک سمرقندی" برای بحث با او دعوت شد.
امام فرمود:« بپرس! »
او گفت: « شما بپرسید ای پسر رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.»
امام فرمود:«ای یحیی، نظر تو درباره کسی که ادعا میکند راستگوست ولی به راستگویان،
نسبت دروغگویی میدهد، چیست؟آیا چنین کسی راستگو و پیرو دین حق است یا دروغگو؟»
یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت . مأمون گفت: « چرا جواب نمیدهی؟ »
یحیی گفت: « سؤالی از من کرد که نمیتوانم پاسخ دهم.»
مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید:« منظورتان از این سؤال چه بود؟»
امام فرمود:« من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر ابوبکر راستگو بوده، پس راویان صادق و راستگو
که گفته اند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا اعلام کرد:
« شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم.»
باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است می گوییم
امیر باید از رعیّت بهتر باشد، پس ابوبکر امام نیست.
همچنین از قول ابوبکر نقل کرده اند که گفته است:
« من شیطانی دارم که مرا وسوسه می کند و من گرفتار او هستم.»
اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است، پس نمی تواند امام باشد
چون شیطان نمی تواند در امام تصرّف کند و نیز از عمر نقل کرده اند که گفته است:
« امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کرد؛
پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید. »
اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته
که خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد. »
سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آنچنان عصبانی و ناراحت شد، بی مقدمه
فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند.
سپس گفت: « مگر من نگفتم حضرت رضا راشروع کننده بحث قرارندهید و برعلیه اوجمع نشوید؟!
اینها علمشان از علم رسول الله است !»
بحارالانوار/ج 10/ص 348
.
.
.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد ...