۰۵ دی ۹۲ ، ۱۶:۵۸
خوب می دونی که دلم شده تنگ کربلای تو ...
سخن درست بگویم، نمی توانم دید
که مِی خورند رفیقان و من نظاره کنم...
برای کربلا
یک مرز بیشتر نیست؛
از خود که گذشتی،
به کربلا رسیده ای ...
ع.ا بقایی
باد می وزد ...
باید سحرگاهان پنجره را باز بگذارم،
شاید بوی عطر سیب حرمت را برایم آوردند ...
در کربلا اگر ندانی چه باید کرد،
که نمیدانی
زود خود را به امام برسان ...
ع.ا بقایی
ما به کربلا رسیدیم
ولی مارا هنوز تا کربلا فاصله بسیار است.
ع.ا بقایی