۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۹
رفاقت به سبک حبیب «7»
هرکس با حسین علیه السلام رفیق شد، نفسش مثل حبیب شد.
هرچه انس بیشتر، نفس او هم بیشتر.
و همه ی این ها اثر هم نفسی با حسین است.
و حبیب که یک عمر هفتاد هشتاد ساله هم نفس حسین است با یک نفس،
مس وجود را طلا خواهد کرد
که همه از اکسیر نفس حسین است.
هم نفسی، رفاقت، دوستی با حسین از حبیب، حبیب ساخته است.
و در کربلا نه حبیب که خاک هم این راز را در سینه دارد.
خاک بی ارزش و پست به یمن نگاه امام حسین علیه السلام تربت اعلی میشود:
خـاک کـربلا
خاک با نفس حسین فیض می برد،
خاک سر راه
خاک باد آورده
خادمان دیرینه و همیشگی که جای خود دارند:
"چو هرخاکی که باد آورد فیضی بُرد از اِنعامت
زحال بنده یادآور که خدمت کار دیرینم ..."
.
چه داستان جامعی است داستان کربلا!
هیچ گاه در هیچ موضوعی دست انسان را خالی نمی گذارد،
هیچ وقت انسان را در مسائل زندگی تنها نمی گذارد،
حتی در "داستان دوستی و رفاقت"
روایت شب عاشورای حبیب ضرب المثل شد در کربلا و بین اصحاب عاشورا ...
رفیقی که در تنهایی رها می کند که رفیق نیست.
رفاقت یعنی هم دلی ...
.
در پای دوستی این گونه بودن، مختص حبیب است:
صف نماز ظهر عاشورا برپا شد ... آن چنان که دانی.
و زهیربن قین و سعیدبن عبدالله محافظ جان امام علیه السلام در نماز شدند.
اما در این میانه یکی فریاد زد: نمازتان قبول نیست ......
فریاد نحس حصین بن نمیر بود.
حبیب بی تاب شد ...
"نماز همه قبول باشد ولی نماز پسر دختر رسول خدا قبول نباشد ...؟"
حبیب بی تاب تر شد ...
شمشیر کشید و وارد میدان شد و پای همین رفاقت کشته شد،
رفاقت پای محبوبش حسین علیه السلام
همه "محافظ تَنی امام" شدند.
زهیربن قین و سعیدبن عبدالله حنفی
اما حبیب "محافظ فرهنگی نماز امام" شد،
حافظِ فرهنگِ ظهر عاشورا.
.
.
.
ادامه دارد .........
"برگرفته از کتاب رفاقت به سبک حبیب"
۹۳/۰۵/۳۱
{یاعلیــــــــــ التماس دعا}